لابلای گرفتاریها   2009-04-06 13:28:01

عادت کرده‌ام وترک آن موجب مرض است. تا میایم بنویسم، اگر کسی از در تو بیاید، فرقی نمیکند، پسرم باشد یا شوهرم، از جا میپرم، گاهی حتا برای دوست‌دختر پسرم هم، گویا وظیفه دارم مدام به آنها خدمت کنم وبرای خدمتم حقوق خوبی هم میگیرم! اگر اینطور نبود این‌جوری از جا نمیپریدم.
پسرم اعتراض میکند: ماما بگذار از راه برسم! نه هنوز گرسنه نیستم. دخترک میگوید: دانکه من غذا خورده‌ام.
در هر حال تمرکزم رفته است و نمی‌توانم دنباله‌اش را بنویسم. قیدش را میزنم البته پس از مدتی فکر کردن. ول میکنم، میروم به آشپزخانه. ظرفها را جابجا میکنم. سالاد درست میکنم. همه چیز آماده است برای اینکه بیایند وپذیرایی شوند ومن خیالم راحت شود. راستی رختها را پهن کرده‌ام؟ قبض برق را به بانک برده‌ام؟ کتاب شهین را پس داده‌ام؟ آخ یادم رفت ملافه‌ها راهم باید عوض کنم. بیراهن زرد پسرک هم اطو میخواهد. راستی میخواستم سایتم را بروز کنم. آخ یادم رفت به بیمه زنگ بزنم. یادداشت کنم برای فردا،امروز دیگر ساعت اداری تمام شد. من درهم وبرهم وخط خطی وخش‌دار سعی میکنم لابلای گرفتاریها کمی آزادی ورهایی برای خودم دست وپا کنم. اگر خودم بگذارم...



شروين  2009-04-06 21:25:01
خاله نوري عزيز، درود،

مثل اينكه سرآخر اين تارنماي شما، شكل واقعي خودش رو پيدا كرد، خوشحالم كه مي‌بينم درست شد و دست سامان هم درد نكنه!




نوری  2009-04-07 11:11:37
باید بگم دست توعزیزم درد نکنه که کارت حرف نداره!
روزی که خواستم اسم سایتم رو بذارم جن‌خانه، فکرش رو هم نمیکردم که یک همچین طرحی پیدا کنم. و


نوری  2009-04-07 11:12:53
وقتی یاد تو افتادم, دیگه مشکل حل شده بود.


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات